شناسهٔ خبر: 17060 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

عزت‌الله فولادوند/ نگاهی به اندیشۀ اریک فروم؛

گریز از آزادی

اریک فروم شکایت اصلی فروم از طرز فکر معمول میان غالب روان‌شناسان، روان‌کاران و روان‌پزشکان امروز آن است که در تعریف لفظ «بهنجار» یا «عادی» (normal) دقت شایسته به کار نبرده و بدون چون‌وچرا سازگاری (adjustment) با وضع اجتماعی را که خود بدان متعلقند دلیل بر رفتار عادی یا بهنجار گرفته‌اند.

 

فرهنگ امروز/عزت‌الله فولادوند: آنچه می‌خوانید متن کامل مقدمه‌ای محققانه است که مترجم بر کتاب «گریز از آزادی» نگاشته و نیاز ما را در معرفی اریک فروم و تشریح نظریات او در توجیه مفهوم «گریز از آزادی» برآورده است، در زیر متن کامل این مقدمه آمده است:

 

ده روز پیش از مرگ حکیم بزرگ آلمانی کانت، طبیب او به عیادتش رفت، فیلسوف کهن‌سال با وجود ضعف و چشمان تقریباً نابینا به خود جنبید و به احترام تازه‌وارد به پا خاست و وقتی با سرزنش پزشک مواجه شد، گفت: «حس انسانیت هنوز از من برنخاسته است.»

کتاب حاضر دادخواستی است که عناصر مخالف با رشد و پرورش انسان و انسانیت را در جهان ما به پای محاکمه می‌کشد و از آنجا که نخستین شرط تحقق مردمی و اعتلای آدمی، آزادی است، کوشش اصلی آن بر پرده برانداختن از دشمنان آزادی متمرکز می‌گردد.

اما ترک‌تازی خودکامان و هیاهوی عوام‌فریبان و شگفت‌کاری عیاران و ساده‌دلی مردمان در طی قرون چنان بوده که کشف معنای راستین آزادی اگر محال نباشد، به دقت و امانت بسیار نیازمند است. شنعتی درنگرفته و شعبده‌ای به پا نخاسته به‌طوری‌که اگر سنجش قضایا را به نتایج آن‌ها وابسته بدانیم، پس از عشق باید از آزادی به‌عنوان سیه‌کارترین دزدان سعادت آدمی نام ببریم.

برخی از آشفتگی‌هایی که در معنای آزادی درآمیخته معلول بداندیشی و بعضی نتیجه‌ی استعمال وسیع و گاه نابجای این لفظ است. عارف و سیاست‌مدار و روان‌شناس هر سه از آزادی نام می‌برند و همه از ظن خود یار آن می‌شوند؛ ولی تحلیل مباحثاتشان نشان خواهد داد که غالباً معنایی که هریک از این لفظ در نظر دارد اگر ناقص مراد دیگری نباشد، لااقل ارتباطی نیز با آن ندارد. از این سخن پیداست که برخلاف مباحث علمی و فنی در گفت‌وگو از آزادی میان نویسنده و نوشته جدایی نیست و تأثیر عوامل ذهنی و فردی در برگزیدن هدف و سیر استدلال چنان بالا می‌گیرد که پیش از ورود به اصل مطالب تعریف مفهوم و معرفی نویسنده ضروری است.

اریش فروم به سال 1900 در آلمان زاده شد و در دانشگاه‌های فرانکفورت و هایدلبرگ و مونیخ و مؤسسه‌ی روان‌کاوی برلین آموزش یافت و به دریافت درجه‌ی دکترا در روان‌کاوی نایل آمد. پس از مهاجرت به ایالات متحده آمریکا در مؤسسات عالی آن کشور از جمله دانشگاه‌های میشیگان و نیویورک و کلمبیا و کالج به تدریس پرداخت و تا این هنگام نیز به تعلیم و نویسندگی ادامه می‌دهد.

کار فروم در روان‌شناسی، ولی گرایش وی اجتماعی است. چون ارسطو آدمی را جانوری اساساً اجتماعی می‌بیند که نیاز به ارتباط با انسان‌های دیگر و شعائر و مؤسسات در وی حالت غریزی یافته است، بر مشاهدات اساسی فروید به چشم قبول می‌نگرد، از هگل و مارکس هم تأثیر می‌پذیرد و معتقد است که تاریخ آدمی داستان تلاش برای آزادی است؛ ولی در هیچ زمینه بدون قید و شرط از این استادان تبعیت نمی‌کند و سعی دارد با نقادی و استنتاجات تازه راه نوینی بگشاید و تا آنجا که ممکن است بینش جدیدی عرضه کند و از برج عاج دستگاه‌های نظری به میان مردم رود.

انگیزه‌ی نگارش کتاب فشاری است که نیروهای ضد آزادی بر اساس فردیت و ایمان انسان جهان ما وارد می‌آورند و شناساندن این دشمنان به خاطر برانداختن ریشه‌ی آن‌ها. همه جا سخن از آزادی است و بسیاری در این تصور دل‌خوشند که با برافتادن سلطه‌ی قوایی که در قرن‌های پیشین بر حریت و استقلال آدمی به دیده‌ی انکار می‌نگریستند، زنجیرها گسسته و سدها شکسته یافته است؛ اما مشاهده می‌آموزد که اگر مراد از آزادی نیکبختی مردم بوده، اکثریت وسیع جهانیان در این معامله ناکام مانده‌اند. اگر نیل به سعادت بدون آزادی ممکن نیست، چرا فروغ از این گوهر برخاسته و چگونه انسان آزادعمل ما هنوز در چنگال یأس تلاش می‌کند؟ پیداست که خلل در اساس کار است و در مبارزاتی که کرده‌ایم به بیراهه افتاده‌ایم.

غرض از آزادی در این کتاب مفهوم مابعدالطبیعی این لفظ نیست و نویسنده قصد ندارد در باب جبر و تفویض نکته‌ای تازه بیاموزد، مشکل این نیست که در تصمیماتی که می‌گیریم تا چه اندازه به گفته‌ی حکما مختار و تا چه حد مجبور بوده‌ایم و سعادت و شقاوت را از ازل مقدر شده یا نتیجه‌ی اعمال خود ماست. فرض بر این است که موجودی با طبیعت کلی آدمی به جهان آمده و در عرصه آن در تنازع بقاست. این تلاش موجد عادات و خصائص و مؤسساتی شده که پایه‌ی آن‌ها بر غرائز اصلی و تعبیر آدمی از خواسته‌های اوست. نکته اینجاست که ببینیم مفهوم آزادی به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین غایات زندگی در نظر آدمی چه بوده و چگونه این تعبیر به بحران دنیای پرخروش امروز منتهی شده است.

فروم بر این اعتقاد است که ارزیابی بحران کنونی و چاره‌یابی بر معاشراتی که تمدن امروز با آن‌ها روبه‌روست وابسته به فهم معنای آزادی در نظر آدمی و فهم معنای آزادی تابع درک خوی با منش انسان این عصر است. این فرض خود آشکار می‌کند که نویسنده بر روان و اجتماع هر دو نظر دارد و معتقد است که تحلیل آزادی جز از راه بررسی تأثیر متقابل عوامل روانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تاریخی بر یکدیگر میسر نیست. اجتماع را از افراد مرکب می‌داند و فهم قوای محرکه اجتماع را وابسته به فهم قوای محرکه‌ی روان‌شناسی فردی می‌بیند. از اینجاست که با آنکه فی‌المثل به بحث در اصول تعلیمات شاخه‌های مختلف مسیحیت و مجادلاتشان در باب اراده‌ی آدمی می‌پردازد هدفش الهیات نیست، بلکه می‌خواهد با اشاره به اهمیت و روانی این مباحث نشان دهد که تصور انسان از جبر یا اختیار چه آثاری از لحاظ فهم وی از آزادی به بار آورده و چگونه به ایجاد یا برافتادن آزادی در اجتماع منجر گشته است. تکیه وی بر جنبه‌ی آزادی است؛ ولی بر این نکته تأکید دارد که مشکل روانی از اساس مادی هستی بشری یعنی از ساختمان اقتصادی و سیاسی جامعه قابل تفکیک نیست.

 در این نظریه فروم با دو دسته از متفکران به مخالفت برمی‌خیزد، نخست آنان که تحولات بزرگ اجتماعی را صرفاً معلول عوامل روانی می‌دانند و دوم کسانی که جز به تأثیر نیروهای اقتصادی و سیاسی در دگرگونی جامعه معتقد نیستند. ریشه‌ی تأثیر متقابل فرد و اجتماع بر یکدیگر ساختار جامعه است که برحسب آن شرایط اقتصادی و اجتماعی شیوه‌ی زندگانی فرد یا روابط او را با دیگران و وسایل تولید معین می‌کنند و بدین‌وسیله خوی خاصی در او به وجود می‌آورند. خویی که بدین نحو پدید آمده نیز از طریق ایدئولوژی‌های مذهبی و فلسفی و سیاسی که از آن به ظهور می‌رسند در پرورش اقتصاد و اجتماع مؤثر می‌شود.

فروم نیز چون غالب نویسندگانی که به بحث در احوال خصوصی و اجتماعی آدمی پرداخته‌اند سخن را از طبیعت انسانی آغاز می‌کند. طبیعت انسان بر دو بخش ثابت و متغیر تقسیم می‌شود: بخش ثابت از اموری چون تغذیه و تنفس و خواب و مانند آن در قلمرو تن و از یک نیاز اساسی در دایره‌ی روان یعنی احتیاج به تعلق و ارتباط با جهان برون و بنابراین بیان استعدادات فکری و هیجانی وحی تشکیل می‌یابد. دیگر پدیده‌ها چون ترس و خواهش و اضطراب و عشق همه به‌عنوان عکس‌العمل در برابر شرایط خاص زندگی به وجود آمدند. این سخن آشکار می‌کند که فروم در آدمی به چشم محصول فرهنگ و اجتماع و به‌طورکلی تاریخ می‌نگرد؛ ولی بر قابلیت انطباق طبیعت او نیز به دلیل بخش ثابت آن حدی قائل است. با فروید و پیروان او که نیروهای روانی را به‌کلی از قید تاریخ آزاد می‌بینند، موافق نیست و با جامعه‌شناسانی چون دورکیم نیز که نقش عوامل روانی را در سیر اجتماع به غفلت می‌گذرانند سر مخالفت دارد، به عکس فروید که خوی را محصول ارضا یا ناکام گذاشتن سائقه‌های اصلی طبیعت آدمی می‌داند.

 فروم معتقد است که انسان در درجه‌ی اول موجودی اجتماعی است و مسئله‌ی اساسی روان‌شناسی از روابط شخص با دنیا و دیگران مایه می‌گیرد. بدین ترتیب روان‌شناسی فردی سرانجام به روان‌شناسی اجتماعی یا روان‌شناسی روابط بین افراد تبدیل می‌گردد. به خلاف فروید که تصور می‌کرد کار اجتماع فقط سرکوبی سائقه‌های اصلی انسان است، فروم اجتماع را آفریده‌ی فرد و فرد را اجتماع می‌داند و بدین ترتیب برای هریک قائل به وظیفه‌ای خلاق می‌گردد.

آزادی نیز جزئی از مسئله‌ی کلی روابط شخص با دیگران و اجتماع است. وقتی به مرحله‌ای از عمر رسیدیم که علایق نخستین میان کودک و والدین کم‌کم می‌گسلد و سیر تعیین و تشخص شروع می‌شود و باید رفته‌رفته در برابر جهان و حوادث تنها بایستیم دو راه پیش پا داریم: یا اینکه برای اجتناب از تنهایی و ناتوانی به دیگران تسلیم شویم و زمام اختیار در کف آنان بگذاریم تا هم از مسئولیت تصمیم برهیم و هم احساس ایمنی کنیم یا با عشق و کار خلاق و خودانگیخته با جهان و جهانیان مرتبط شویم و بر موجودیت آنان به دیده‌ی احترام بنگریم؛ ولی فردیت خویش را نیز از دست ننهیم. بیماری انسان عصر ما به تشخیص فروم ناشی از انتخاب راه اول است. قدرت‌هایی که به خاطر رفع ناتوانی و ناایمنی بدان‌ها پناه می‌بریم یا از آن افراد یا متعلق به مؤسسات و نهادهای جامعه است؛ ولی به‌هرحال اگر ماهیتشان چنان باشد که میان آن‌ها و هدف رشد و پرورش فردی انطباق به وجود نیاید، معنای این تسلیم جز گریز از آزادی و آلت قرار گفتن و تنهایی و ناتوانی بیشتر چیزی نخواهد بود. فروم به حالتی که پس از گسستن علایق اولیه به وجود می‌آید و موجد احساسات تنهایی و ناتوانی است، «آزادی منفی» نام می‌دهد و در آن به چشم برزخی می‌نگرد که به‌هرحال باید از آن رخت کشید و یا به «آزادی مثبت» رسید و نیرومند و مستقل با مردم و طبیعت ارتباط یافت و یا سر به درگاه صاحبان قدرت نهاد و ضعف و ناایمنی را به دست فراموشی موقت سپرد.

عیب کار آن است که قدرت‌ها همیشه نیز حالت خصمانه ندارند. بسا برافتادن صورت‌های واضح قدرت از قبیل حکومت‌های استبدادی و سلطه‌ی بی‌چون‌وچرای مذاهب، مردم بدین پندار دل‌خوش شدند که دیگر آزادند و آنچه می‌خواهند می‌اندیشند و می‌گویند و می‌کنند؛ ولی عجز از دست یافتن به آزادی مثبت و نیاز نهفته برای تسلیم، جبارانی دیگر به وجود آورد و به نام وجدان اخلاقی و آرمان و وظیفه بر آدمی گمارد. این وضع فرموده جلال‌الدین را در خاطر زنده می‌کند که:

ای شهان کشتیم ما خصم برون، ماند خصمی زان بتر اندر درون

چونکه وارستم ز پیکار برون، بازگشتم سوی پیکار درون

ماهیت قدرت‌های درونی در استیلای بخشی از باطن مانند عقل یا وجدان بر بخش دیگر چون تمایلات حسی و هیجانی خلاصه می‌شود و تا مدتی دراز چنین پنداشته می‌شد که کمال نفس در همین اطاعت هیجانات و مشتهیات از قوای متعلقه است و سرانجام از این نیرنگ نیز پرده برافتاده و دیده شد که آنچه ساده‌لوحانه فرامین وجدان و عقل نام گرفت در حقیقت مقتضیات اجتماعی بوده که به درون برده و بعد به‌صورت احکام استیناف‌ناپذیر اخلاقی بر خود شخص صادر می‌شده است. تحولات قرن حاضر از اعتبار این دسته قدرت‌ها نیز کاست و باز مردم نابخردانه شادمان شدند که این مرتبه دیگر به آزادی کامل دست یافته‌اند؛ ولی حقیقت آن است که به جای از میان رفتن، قدرت‌ها به حیله‌ی تازه‌ای متوسل شده اکنون به‌بکلی از نظر پنهان گشته‌اند. تلقین و تبلیغ زیرکانه در همه‌ی بخش‌های زندگی رسوخ یافته است و مردم ناهشیار تسلیم جادوی کلام و تصویر شده‌اند.

علت وجودی و هدف نهایی هرگونه قدرت، استقرار نظم به جای پراکندگی و رفتار کمابیش یک‌نواخت به جای کجروی است. تکامل حیات و سیر تحول موجودات جاندار از طرف دیگر تاریخ تنوع و افزونی پیچیدگی است، هرچه در سلسله‌مراتب جانداران بالاتر رویم اختلافات میان اعضای متعلق به یک نوع بیشتر می‌شود و این فرق‌ها در انسان به‌عنوان تکامل‌یافته‌ترین جانوران روی زمین به اعلی‌درجه می‌رسد. هریک از ما از لحاظ روانی منحصربه‌فرد و جمعا بی‌همتاست. گرایش حیات به سوی رشد و بروز جهات ممیزه‌ی فردی ولی غایت قدرت در کاهش اختلافات میان افراد برای امکان‌پذیر ساختن زندگی جمعی است. تا وقتی قدرتی چه برونی و زاییده‌ی مراجع اجتماعی و سیاسی و مذهب و اقتصادی و چه درونی و به‌صورت احکام وجدان و وظیفه و آرمان بتواند بدون انکار اختلافات میان افراد و جلوگیری از بسط آزاد حیات به برقراری نظم کامیاب شود، معقول و منطبق با غایات فردی اعضای اجتماع است؛ ولی به مجرد انحراف از این طریق، مضر به حال فرد و مخل آزادی فردی لازم برای پرورش کامل او می‌گردد. مقصود فروم از قدرت‌های مخالف اعتلای انسانی همین نوع اخیر است.

 آزادی حقیقی در جوامع بشری بدون حکومت قانون میسر نیست؛ ولی قوانینی که در خدمت اعضای جامعه و به خاطر سعادت آنان تنظیم و اعمال شود و روح واقعی اخلاق در آن‌ها به قالب رفته باشد. وجدان و وظیفه‌شناسی بزرگ‌ترین ضامن آرامش و نیکبختی فردی و اجتماعی است؛ ولی به شرط آنکه با اصل شکفتن استعدادات نهفته‌ی شخص و احترام به تمامیت نفس آدمی در تناقض نیاید و احکام آن به موجب تضعیف و سرکوبی بخشی از شخصیت به‌وسیله‌‌ی بخش دیگر نگردد. تبلیغ به‌خودی‌خود وسیله‌‌ای فاقد ارزش ذاتی است که حسن و قبح آن از هدفی که به کار می‌رود سرچشمه می‌گیرد. بدین ترتیب صورت‌های تنظیم‌یافته‌ی قدرت‌های برونی خواه به شکل نوعی تعصب و بیدادگری (مانند تعصب نژادی نازی هیتلر) با سودجویی بی‌حدوحصر دسته‌ای از ارباب اقتصاد (چون انحصارگری در حکومت اقتصادی مؤسسات صنعتی) یا بی‌رحمی و کوته‌نظری گروهی مذهبی (مثل تکفیر مخالفان در فرقه‌های دینی) و سلطه‌ای که به نام وجدان و وظیفه‌شناسی به اسارت و فلج شدن بخش‌های هیجانی و حسی روان منتهی می‌شود و آلت قرار دادن خلق به‌وسیله‌ی طرق مختلف تبلیغ به خاطر سرکشی سیاسی یا اقتصادی همه و همه ناقض اصل آزادی فردی و رشد و بسط حیات است.

بزرگ‌ترین خدمت فروید به دانش آن بود که نشان داد به‌خلاف تصور پیشینیان افعال آدمی همیشه به خاطر دقع ضرر و جلب منفعت نیست و نیروهای غیرمعقول روانی گاه او را به جانب هدف‌هایی مخالف سود حقیقی وی سوق می‌دهند. فروم از این اصل در توجیه آرزوی تسلیم و تسلط و گریز از آزادی مدد می‌گیرد. نیاز به هم‌بستگی با جهان و جهانیان جزئی از طبیعت انسان و رسیدن به مرحله‌ی فردیت، منزلی غیرقابل اجتناب در سیر رشد آدمی است؛ ولی باآنکه نفع حقیقی شخص در فعالیت خودانگیخته و از قوه به فعل کشیدن استعدادات و هم‌بستگی مبتنی بر احترام و استقلال متقابل است، مع‌هذا تحت بعضی شرایط در او جنبشی برمی‌خیزد که از آزادی بگریزد و به قدرت‌های مختلف تسلیم شود و بر ضعیفان استیلای غیرمعقول براند و فردیت خویش را از دست بنهد. اما تسلیم به قدرت‌های مخالف آزادی و فردیت، حاصلی جز عناد و رنجش به بار نمی‌آورد و به جای تقویت نفسِ کسی که سر نهاده و تسلیم شده، به تضعیف او منتهی می‌شود. این وضع باعث شده که اکثریت وسیع معاصران برای سرکوبی احساسات تنهایی و ناتوانی و اضطراب و رنجش خویش به فعالیتی غیرمعقول و تب‌آلود پناه ببرند، دیوانه‌وار به دنبال موفقیت و تحسین روند، در الکل و مخدرات غرقه شوند و چنان بر مشغله‌ی زندگی بیفزایند که فرصتی برای تعمق و اندیشه در غایات راستین زندگی پیش نیاید. باز به قول مولوی:

جمله عالم ز اختیار و هست و خود، می‌گریزد در سر سرمست خود

تا دمی از هوشیاری وارهند، ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند

جمله دانسته که این هستی فخ است، فکر و ذکر اختیاری دوزخ است

می‌گریزند از خودی در بی‌خودی، یا به هستی یا به شغل ای مهتدی

اشاعه‌ی این حال به اعتقاد فروم موجب شده که کیفیت انسانی از روابط میان اشخاص رخت بربندد و همه در یکدیگر به چشم آلتی برای برآوردن اغراض خرد و آتی بنگرند. مردمی نقصان‌یافته و در عوض تصنع و روح بهره‌کشی زیاده گرفته است. موجد این وضع، عوامل روانی و موجب این عوامل، شرایط اجتماعی و اقتصادی است که وقتی اساسی برای ابتکار و فعالیت خودانگیخته و دوستی و تحقق آزادی مثبت عرضه نکردند و شک و ناتوانی از توان افرد درگذشت به تسلیم به قدرت‌ها وگریز از آزدی منفی منتهی می‌شوند. حاکم بر همه‌ی روابط، قوانین بازار و تقاضاست. شخصیت هرکس برابر خدمتی است که می‌تواند عرضه کند و مفهوم انسان به جای شمول بر کلیه‌ی قوای هیجانی و فکری و حسی فرد به وظیفه‌ای که در جامعه می‌دهد محدود می‌گردد. بدین ترتیب سروکار ما با یکدیگر به‌عنوان آدمیان کامل و تمام‌عیار نیست. من در دیگری به چشم کارگر یا تاجر می‌نگرم و تصور وی از من در کاری که برایش انجام می‌دهم خلاصه می‌شود. هرکس به خاطر نفس خود تلاش می‌کند؛ ولی نفسی که برای خود به وجود آورده مجموعه‌ای است از انتظاراتی که گمان دارد دیگران از او می‌برند. خودپرستیِ مخرب شایع در جهان امروز معلول این همرنگ شدن با انتظارات دیگران و برپا داشتن نفسی دروغین و ناکام گزاردن نفس حقیقی متشکل از خواسته‌ها و آرزوهای اصیل شخصی است. بلعیده شدن نفس اصیل به‌وسیله‌ی نفس حرفه‌ای موجب شده که زندگانی و افعالمان به گفته‌ی ساتر کیفیتی جعلی به خود بگیرد و هرگز از این رنج نرهیم و به آزادی مثبت دست نیابیم.

شک نیست که نیل به هدف‌های مشترک و کارآمدی اجتماعی تا حدی مستلزم انتزاع شخصیت و ساده کردن روابط است. پیچیدگی زندگی روزمره چنان است که به مردم مجال تأمل در صفات و خصایص کسانی که فقط برای مدتی کوتاه و به منظوری خاص با آنان مربوط می‌شوند، نمی‌دهد؛ ولی کار این انتزاع چنان به افراط رسیده که روابط انسان‌ها در اجتماعات بزرگ بیشتر به ارتباط قطعات مختلف یک ماشین شبیه شده و علی‌رغم همه‌ی پیشرفت‌های اقتصادی و مادی، سلامت روان افراد جامعه را به مخاطره انداخته است و به‌تدریج اساس ایمنی و نیک‌بختی و عقل و محبت را تهدید می‌کند. همه دل‌خوشند که استیلای قدرت‌های خارجی برافتاده است و کسی را یارای تحکم بر آنان نیست، غافل از آنکه سازشی که میان آن‌ها و اجتماع برقرار شده چه به بهای از دست رفتن فردیت و سلامت نفس و همرنگ شدن به دست نیامده است و همرنگی و آزادی در یک اقلیم نمی‌گنجد و ضدیت نهفته میان فرد و اجتماع از این طریق قابل رفع نیست.

اعاده‌ی وظیفه‌ی خلاق فرد و اجتماع مستلزم آزادی و تحقق، نیازمند فعلیت یافتن قوای نهایی و بیان استعدادات فردی و ارتباط درونی افراد با یکدیگر است. شرایط اجتماعی و اقتصادی باید چنان ترتیب یابد که منظور نخستین مؤسسات و سازمان‌ها به‌عنوان خادمین آدمی حفظ گردد و کسانی که به‌عکس، انسان را خادم محصول کار او می‌دانند ناکامیاب شوند. فروم در قید آن نیست که راهی که اجتماع برای نیل به این مراد برمی‌گزیند به کدام نام خوانده شود، به سرمایه‌داری احترام می‌گذارد چه معتقد است اساس مادی اصلاحاتی که در نظر دارد نتیجه‌ی پیروی از اصول فعالیت آزاد به وجود آمده است. از تعبیر تاریخی مارکس تأثیر می‌پذیرد؛ ولی حل شدن مسئله‌ی تولید در جهان امروز را به‌خلاف فیلسوف آلمانی مرهون تعلیمات سرمایه‌داری می‌داند و به‌عکس وی معتقد است که می‌توان با اطمینان به آینده‌ای که در آن سرمایه‌داری موجب برافتادن قحطی و پایان مبارزه به خاطر امتیازات اقتصادی شده، چشم دوخت. طرف‌دار سوسیالیزه شدن وسایل تولید و اقتصاد برنامه‌ای است؛ ولی به‌صراحت اظهار می‌کند که سوسیالیسم در ممالکی چون روسیه‌ی شوروی به اصطلاحی پوچ و فریبا مبدل گشته و علی‌رغم سوسالیزه شدن این وسایل، یک دستگاه اداری وسیع حاکم بر سرنوشت مردم است. از همه بیشتر تحت تأثیر تعلیمات پدران دموکراسی در انگلستان و آمریکاست و چون ایشان به نیک‌نهادی اساسی آدمی اعتقاد می‌ورزد؛ ولی در مقابل شیوه‌های جدید تبلیغ سیاسی که موجب قلب ماهیت حکومت دموکراتیک شده نیز هشدار می‌دهد. نظر اصلی فروم آن است که شرایط اجتماعی و اقتصادی موجب اعاده‌ی فعالیت اصیل و برقراری همکاری فعال بین فرد و جامعه شود و غایات این دو با یکدیگر انطباق یابد و برنامه‌ریزی از بالا با تشریک‌مساعی صادقانه‌ی یک‌یک اعضای اجتماع روبه‌رو گردد و رشته‌ای ناگسستی، زندگانی اجتماعی افراد را از پایین‌ترین تا بالاترین سطح جامعه پیوند دهد.

وضع کنونی جهان و بحران روانی فعلی اجازه‌ی فوت وقت درچاره‌یابی برای مسائلی که فروم در این کتاب به پیش کشیده نمی‌دهد و شاید قبل از آنکه تصور می‌کنیم دشمن بر ما چاشت بخورد و با فاجعه‌ای روبه‌رو شویم که بر خطرناک‌ترین دشمنان خود نیز نمی‌پسندیم. هرکس با بینش و صراحت و دقت نظر فروم به طرح و تحلیل این مسائل بپردازد و در عرضه‌ی راه‌حل صرف وقت و اهتمام کند مسلماً مستحق سپاس صادقانه‌ی نسل حاضر است؛ ولی ماهیت این مسائل چنان است که به موشکافی و وسعت نظر دقت در جزئیات و قدرت ترکیب هر دو نیازمند است و اگر ایرادی به کار فروم باشد آن است که گاه علی‌رغم حسن‌نیت بسیار در جزئیات به خطا رفته و حوصله‌ی کافی برای تعلیل بعضی قضایا به کار نبرده است. این خطاهای کوچک از قدر و اهمیت کلی کار نمی‌کاهد و رشته‌های اصلی استدلال به قوت خود بر جای می‌ماند؛ ولی آگاهی بر آن‌ها شاید از نظر خواننده‌ی باریک‌بین سودمند باشد و ذکر چند مورد چندان نابجا جلوه‌گر نشود.

شکایت اصلی فروم از طرز فکر معمول میان غالب روان‌شناسان، روان‌کاران و روان‌پزشکان امروز آن است که در تعریف لفظ «بهنجار» یا «عادی» (normal) دقت شایسته به کار نبرده و بدون چون‌وچرا سازگاری (adjustment) با وضع اجتماعی را که خود بدان متعلقند دلیل بر رفتار عادی یا بهنجار گرفته‌اند. این به اعتقاد فروم سبب شدم که وضع نابهنجار و حتی بیمار خود اجتماع نهفته بماند و افرادی که به‌راستی از نظر روانی بیمارند ولی به علت سازش با اجتماع علائمی از مرض بروز نمی‌دهند ایمانشان در اینکه عیبی درکارشان نیست راسخ‌تر شود و نه تنها هرگز از چنگال ابتلا نرهند، بلکه به هرکس که به سازش با چنین اجتماعی توفیق نیافت به چشم غیرعادی و نابهنجار بنگرند. این انتقاد منطقی است؛ ولی خود فروم که زبان به شکوه گشوده نیز تعریف استوارتری از این مفهوم به دست نمی‌دهد. البته از آنچه می‌گوید شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که انسان بهنجار کسی است که توانسته استعدادات خود را از قوه به فعل بکشد و به‌طور همه‌جانبه پرورش یابد؛ ولی این تنها در صورتی مقبول خواهد بود که بتوانم درباره‌ی استعدادات آدمی توافق کنیم و خود این موضوع معلوم نیست هنوز محل منازعه نباشد، به علاوه تصور نمی‌رود کسانی که سازگاری را دلیل بهنجار بودن گرفته‌اند، حاضر باشند قبول کنند که سازگاران در پرورش استعدادات ناکام مانده‌اند.

نکته‌ی دیگر تحلیل فروم از رشته‌ی تاریخی مذهب، کار در جهان امروز است. دیدیم که به اعتقاد او فعالیت تب‌آلود انسان نوین از ناایمنی سرچشمه می‌گیرد و به‌عنوان یک مکانیسم گریز برای دور نگهداشتن احساسات تنهایی و ناتوانی و اضطراب از سطح هشیار روان به کار می‌رود. تجربه نشان داده که تأثیر کار در فراموشی موقت رنج‌ها و اضطرابات از الکل و مخدرات پایدارتر است و بی‌سبب نیست که وسواس کار چنین میان معاصران شیوع یافته است. کار و کوشش بدون توجه به نتیجه‌ای که از آن می‌رسد فی‌نفسه به‌صورت هدفی در آمده است و طرز فکر جدید نسبت به کار به عقیده‌ی فروم بزرگ‌ترین تحول روانی آدمی از پایان قرون وسطی تا امروز به شمار می‌آید. بینشی که برای کشف این قضیه به کار رفته مسلماً درخور ستایش ولی توجیه آن از جانب فروم به‌عنوان نتیجه‌ی تعلیمات مذهبی کالون محل تردید است. ممکن است این تعالیم در به وجود آمدن وسواس‌کار تأثیراتی داشته، ولی اولاً بعید به نظر می‌رسد که پدیده‌ای چنین شایع و پیچیده فقط از یک ریشه آب بخورد و دیگر عوامل چون اوضاع اقلیمی و آداب و سنن در پیدایش و بسط آن به‌طورکلی بی‌اثر مانده باشند، ثانیاً به فرض صحت این مدعا، فروم هیچ‌گونه دلیلی بر وجود رابطه‌ی علیت میان این پدیده و تعالیم کالون اقامه نمی‌کند و مطلب را از مفروضات می‌شمرد.

سوم، ایراد فروم بر کانت است، استقرار قدرت‌های درونی مانند وظیفه و وجدان (البته به‌صورت راستین آن‌ها) به جای قدرت‌های برونی چون حکومت مطلقه‌ی دین و دولت در اعصار گذشته، به عقیده فروم آزادی را بیشتر در مخاطره قرار داد چه مبارزه بر ضد کسی که علناً بر مردمان بیدادگری آغاز کرده آسان‌تر از سرپیچیدن از احکامی است که همان کس به‌عنوان وظیفه و وجدان به ایشان تلقین کرده باشد. عیب بزرگ این وضع به‌زعم فروم آن بود که آدمیان به تصور تبعیت از قوانین حقیقی اخلاقی نادانسته آلت مقاصدی مخالف غایات راستین خود شدند، مسئولیت این امر را فروم به گردن کسانی چون کانت می‌گذارد؛ ولی دقت بیشتر یقیناً می‌توانست آشکار کند که غرض کانت به‌خلاف برخی پیروان وی در قرن نوزدهم هرگز آن نبود که از آدمی آلتی در خدمت هدف‌هایی مخالف فردیت و خوشبختی انسانی بسازد و نظریات او در فلسفه‌ی اخلاق همه شاهد این مدعاست. هر دو صورت اساسی حکم اصلی اخلاق در حکمت کانت، یکی «همیشه بر دیگران آن روا دار که می‌خواهی بر تو روا دارند» و دیگری «همیشه در آدمیان چون غایتی در خود و نه به‌عنوان وسیله‌ای برای نیل به هدف بنگر»، مبین اشتباه و قضاوت غیرمنصفانه‌ی فروم درباره‌ی کانت است. این دلیل چنان قوی است که نیازی به ذکر قرائن و امارات از زندگانی حکیم بزرگ آلمان و اشاره به آزادمنشی و استقلال فکر او در مراحل مختلف حیات باقی نمی‌ماند. محل تأسف است که به جای استمداد از تعالیم کانت در تأیید مدعیات کتاب، فروم به مخالفت با دوستی بزرگ و خلل‌ناپذیر پرداخته است و در او به چشم انتقام می‌نگرد.

با همه‌ی این اوصاف، اهمیت کار فروم انکارپذیر نیست و هرکس چون او با آگاهی از پلیدی‌ها و خطرات هنوز به دلیری و نیکی و حیثیت آدمی اعتقاد بورزد و علی‌رغم همه‌ی شکست‌ها هنوز آینده را متعلق به آزادمردان بداند، به روزگار پرآشوب و کم‌ایمان ما خدمتی بزرگ انجام داده است. ترجمه‌ی این اثر بدون تشویق و دل‌گرمی‌های دوست ارجمند خانم طاهره صفارزاده صورت انجام نمی‌پذیرفت و اگر حسنی در آن به نظر رسد خواننده و مترجم را هر دو از ایشان رشته‌ی منت به گردن است.

 

آثار معروف اریک فروم

«گریز از آزادی»، «انسان برای خود»، «روان‌کاوی و دین»، «زبان ازیادرفته»، «جامعه سالم»، «هنر عشق ورزیدن»، «رسالت زیگموندفروید»، «آئین، زن، بودا و روان‌کاوی»، «آیا انسان پیروز خواهد شد؟»، «برداشت مارکس از انسان»، «شما باید به خدایان مانید».

نام کتاب‌های بالا به انگلیسی:

Escape from freedom 1941

Man for himself 1947

Psychoanalysis and religion 1950

The forgotten language 1951

The sane society 1955

Sigmund Freud's mission 1954

The art of loving 1956

Zen Buddhism and psychoanalysis 1960

May man prevail? 1961

Marx's concept of man 1961

Beyond the chains of Illusion 1962                   

The dogma of Christ 1963

The heart of man 1964

You shall be gods 1966

عزت‌الله فولادوند، اسفند 1347

  1. کتاب‌هایی که نشان ستاره دارند با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین منتشر شده‌اند یا در دست انتشارند.

نظر شما